فارسی، خملی

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 3
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 602
بازدید سال : 1520
بازدید کلی : 196462

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 602
بازدید کل : 196462
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : چهار شنبه 23 شهريور 1390
نظرات

یک خانوم جزیرتی همراه خانواده می رود شهرستان. از قضا گذرش می افتد به میوه فروشی سر خیابان محل اقامتشان. تصمیم می گیرد یه چند کیلو میوه بخرد. رو به فروشنده، اشارۀ دست به سمت خربزه های پشت ویترین، چنین سوالی را مطرح ساخته، عالم و آدم را مدهوش و متحیر می سازد. این خیارها کیلویی چنده؟  - کدوم خیارها؟   - اینا؟   - این که خربزه است خانوم. خیار نداریم. – اینا خیاره. همین خیارا را میگم کیلویی چنده؟   - حاج خانوم اینا خربزه است و...

یه جزیرتی تو تهران به قصد خرید " دارگوش " وارد یک داروخانه می شود و با خودش می گفته که " این سرحدی های سهار وا دار گوش چه اِگَن؟ " از خوش شانسی او، بسته های دارگوش جایی روی قفسه ها در معرض دید بوده و او تصمیم می گیرد از زبان اشاره استفاده کند. با اشاره دست به بسته های دارگوش به صاحب آنجا می گوید : یه بسته از اونا. از شانس بد او علاوه بر دارگوش چیزهای فراوان دیگری هم در آن قفسه ها وجود داشته و صاحب آنجا از روی امتداد انگشت هم ولایتی ما نتوانسته قضیه را بگیرد و گفته: چی میگی. کدوم. چرا اسمشو نمی گی. مگه اسم نداره؟ حال خودتان را بگذارید جای آن جزیرتی. من اگه بودم سریع یک عقب گرد کلی می کردم و از آنجا می زدم بیرون و سعی می کردم تا دو سه سال بعد آنجاها پیدایم نشود. اما او از مواضع شفاف خود عقب نشینی نکرده و با اعتماد به نفس بالا گفته : همین ردیف بالا را می بینی، پوشاک بچه ها نه، خمیر دندان ها نه، وسطشان. مردکه رفته یک بسته دارگوش برداشته و گفته : گوش پاک کن میخای؟ چرا اسمشو نمی گی؟ جونت بالا بیاد.

در موردی مشابه پسری از نوابغ ولایت نابغه پرورمان با خونسردی وارد یک داروخانه توی همین جزیرۀ نازنین خودمان شده و با خونسردی بیشتری رو به دخترۀ کارمند آنجا گفته:" کِرِم کاش پا " داری؟ فارسی دیده بودید اینقدر شیوا باشه؟ بابا مرحبا به تو که باعث افتخار شهر مایی. می دانی کلمۀ کاش پا مال قرن چندم پیش از میلاد حضرت مسیحه؟ الان به پدر بزرگم هم بگویی سر در نمی آورد کاش پا یعنی چه.

در موردی نه چندان مشابه با این مورد اخیر مردی سرحدی با تلویزیون خراب و آش و لاشش وارد تعمیرگاه لوازم صوتی تصویری یکی از هم ولایتی های باحالمان می شود و این جمله کارشناسی و جالب انگیز را از او دریافت می کند: " من یِک سَهلی دست توی جُنَش میارم تا ببینم چه مرگیشِن. شما پسین می توانی بیایی بَهوایَش."

در موردی کاملاً متفاوت یه جزیرتی به صاحب یه سوپرمارکت در شیراز گفته : صابون پودَر و صَعبون چِنگی داری؟ و ازش کتک خورده است. چون طرف خیال کرده بهش فوش داده اند.

همین دو سه سال پیش هم خبر رسید یکی از بچه های همشهری ما توی شهرستان با بچه های شهرستانی مشغول بازی چِه موروتا بوده اند و بازی به اوج هیجان خود می رسد. همشهری ما دوان دوان در آخرین لحظه خود را به مقصد بازی می رساند و داد می زند: مالَک.

معلم ریاضی به شاگردانش گفته شکل های تمارین کتاب را توی دفتر بکشید. من کار ندارم. مشکله یا نقاشی ام ضعیفه نداریم. باید آن را بکشید. یکی از شاگردان فارسی دان کلاس به معلم می گوید. " ما رویش می نِستیم ". رویش نَنِستی صد سال سیاه.

برید پیش یه هلری. سه تا از انگشتانتان را نشانش دهید و ازش بپرسید : این چند تائه؟ اگر سواد شمردن داشته باشد، بدون شک خواهد گفت: " سُ تا ". از اهالی هر شهر دیگری همین را بپرس. همه مثل بچۀ آدمیزاد می گویند : سِه تا.

ما بین " درستش کن " و " راستش کن " هیچ فرقی نمی گذاریم و مثلاً به سرحدی های سهار می گوییم : گوشی من خراب شده. راستش کن. به آنها بگویی راستش کن یک چیز دیگه می گیرند. ممکن است دست بکنند توی شلوارشان. پس از سرحدی هرگز نپرس: راسته؟ که یه وقت جواب مثبت می ده و بیچاره میشی ها.

یک ماجرای دیگر هم نقل محافل زبانی بود که از تولید جمله ای زیبا توسط یکی از همشهریان ما حکایت می کرد. استاد رو به کسی که چیزی را بی اجازه برداشته و سرش را گرفته پایین و راه افتاده که گم و گور شود، فرموده است: "میسی، میری، به کَبرِ میری؟"

 

گل سر سبد ماجراهایی از این دست برمی گردد به یک ماجرای تاریخی. چند نفر از همشهریان ما عازم سفری دور و دراز بوده اند. به علت دور و درازی بیش از حد آن سفر، آنها تصمیم می گیرند یک ساک کامل از انواع غذاهای کمپوتی با خود بردارند. خوشحال و خندان می روند فرودگاه و هنگام بازدید ساک ها خندان تر از قبل در جواب مأموری که پرسیده توی این ساکتان چی دارید، گفته اند خاویار. شما هم ولایتی های عزیز، می دانید که ما به چه چیزی خاویار می گوییم. ولی مأموران که نمی دانستند. بار و بنه آنها را توقیف می کنند و خودشان را بازداشت. توی بازجویی ازشان می پرسند چقدر خاویار دستتان است. آنها هم با صداقت هر چه تمام تر می گویند 26 قوطی. مأمور می زده توی گوششان و می گفته با این همه خاویار قاچاق دست کم ده سالی زندانی خواهید شد. هم شهریان ما می زنند زیر گریه. که به خدا قسم نمی دانستیم قاچاقه. یک شب در میان شام ما همین خاویار بود. همۀ مغازه های شهرمان از این ها دارند. خیلی زیاد هم دارند. بازرس: می خواستید با این خاویارها چکار کنید؟ - به خدا فقط برای خوردنه. توی ...مان که نمی خواهیم بکنیم. ارزان تر از خاویار چیزی نبود بخریم. بازرس شک می کند: مگه چند می خرید؟ از کجا می خرید؟ - از بندر با کشتی به مغازه ها می آورند. گران نیست. هر قوطی هشتصد تومان. – چی؟ یک قوطی یک کیلویی هشتصد هزار؟ خیلی ارزونه.   – نه هشتصد تا یک تومنی. بازرس عصبی می شود و همشهری ما را می گیرد زیر کتک : دروغ هم که بلدی ؟ خاویار بیست میلیونه. – به خدا ما هشتصد تومن خریدیم.    – تاریخ مصرفش نگذشته؟ شاید فاسده یا به اسم خاویار چیز دیگه ای به شما انداخته اند.   – نه. تاریخ مصرف داره. مزه اش هم از همان بدو تولد که می خوردی همین جوری بود. بازرس بیش از پیش شک می کند. دستور می دهد ساکشان را بیاورند. درش را که باز می کند و محتویاتش را که می بیند... احمقای بی شعور. اینا خاویار نیست. اینا خوراک بادمجانه. بی سوادای دهاتی. شما به اینا می گید خاویار؟

در شاهکاری دیگر، دو سه زن جوان جزیرتی، با پسر کوچولوی سرحدی چنین مکالمۀ جالب انگیزی را انجام داده اند: اسمت چِنی؟  - محمد آقا.   چند تا خواهر برادر داری؟  -  دو تا آبجی دارم.  – اِ . آبجیت زن کرده؟!

 

 خیلی مطلب چِرتی بود نه؟ اشکال نداره. دو هفته بود رو دستمان باد کرده بود، امشب زدیمش قاطی بقیه بره شرش کنده شه. سوتی های این چنینی از همۀ ما سر زده است. نیمی از این سوتی های ذکر شده مال خودم بود. شما هم می توانید قاطی کردن زبان های خملی و فارسی را چه مال خودتان، چه مال دوستان و آشنایان و همشهریانتان، برایمان بفرستید و خود را در غم ما شریک گردانید. گودبای.

 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 896
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود